از خاطره تا شناخت معبود

از خاطره تا شناخت معبود

من در کودکی خیلی نحس و نق نقو بودم. به هیچ صورت آرام نمی‌گرفتم. برایم چیزهایی می‌خریدند، همه‌اش را می‌خواستم، همه‌اش را می‌گرفتم و با خودم می‌کشیدم. خسته می‌شدم و می‌نالیدم، ازم می‌گرفتند و می‌دزدیدند، گریه می‌کردم. برایم نگه می‌داشتند، بهانه می‌گرفتم. خلاصه هیچ راهی برای ساکت شدنم نبود.

تا اینکه آخر سر به فکر افتادند، تا آنچه برایم می‌گرفتند غیر مستقیم به من بدهند. در منزل ما زیرزمینی بود با سوراخ‌هایی بزرگ و کوچک. همین که گریه سر می‌دادم می‌گفتند: فلانی برو ببین موش‌ها برایت چیزی نیاورده‌اند؟ و مرا راهی می‌کردند.

این خوب به یادم مانده که در کنار سوراخ‌ها یک دانه فندق و یا گردو خودنمایی می‌کرد. و من همین که اینها را می‌دیدم ذوق می‌کردم و کلی شاد می‌شدم و همیشه از سوراخ موش روزی دریافت می‌کردم و نق نق هم نمی‌زدم.

شاید تا وقتی که بزرگ شده بودم، هنوز خیال می‌کردم که موش‌ها برایم فندق می‌آورده‌اند و از شما چه پنهان که از موش‌ها خوشم می‌آمد و اگر آن‌ها را می‌کشتند ناراحت می‌شدم، ولی بعدها فهمیدم که نه بابا، موش‌ها فندق نمی‌آورند، که فندق‌ها را هم می‌دزدند. من را به خاطر نحسی و بهانه گیریم اینگونه می‌چرخاندند و غیر مستقیم غذایم می‌داند.

 

آنچه که ما را در خود گرفته، همین واسطه‌هایی است که به خاطر بی‌ظرفیتی ما، پیش ما گذاشته‌اند و به خاطر بهانه‌گیری‌ها برایمان تنظیم کرده‌اند.

 و این ماییم که باید با تفکر کشف کنیم که اینها فقیرند و چیزی ندارند. موش‌ها، نه اینکه چیزی نمی‌دهند، که چیزها را هم می‌دزدند و از ما کم می‌کنند.

داستان ما چنین داستانی است. به کارمان، به شغل‌مان، به ماشین و دستگاه‌مان دل‌بسته‌ایم و آن را حاکم گرفته‌ایم و مدار زندگی ما و محور تمام کارهای ما شده‌اند.

ما معبودهایی داریم که حرکت‌ها و حالت‌های ما را کم و زیاد می‌کنند و در ما اثر می‌گذارند. به ما امید می‌دهند و یا ما را می‌ترسانند، شاد می‌کنند و یا اندوهگین می‌سازنند. خسته می‌کنند و یا به شور و شوق می‌کشانند.

وظیفه ما:

مرحله اول: مرحله فکر است و شناخت این معبودها. آنچه که در ما اثر می‌گذارد و ما را به راه می‌اندازد، باید اینها را مشخص کرد و نوشت. پول، عنوان، زیبایی‌ها، قدرت‌ها، تشویق‌ها و تهدیدها و هزار عامل دیگر در ما مؤثر هستند.

اینها را جمع می‌کنیم سپس تنظیم می‌کنیم و دسته بندی می‌نماییم که این همه بت و این همه معبود چند دسته هستند.

در آیه می‌بینیم که این بت‌ها گاهی هوی و نفس ما هستند، که می‌گویند: أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ (فرقان،43)

و گاهی قدرت‌ها و طاغوت‌ها و خلقی هستند که ما را به خویش می‌خوانند. عَبَدَ الطَّاغُوتَ (مائده،60). إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ... (توبه،24)

و گاهی زیبایی‌ها و جلوه‌های دنیایی هستند که ما را اسیر می‌سازند. الناس عبیدالدنیا (تحف العقول، ص245). زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ (آل عمران،14)

و گاهی شیطانی است که وسوسه می‌کند، نفس را تحریک می‌نماید و دنیا را جلوه می‌دهد و تو را به هر طرف می‌کشاند و بنده می‌سازد. أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْکُمْ يا بَني‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ (یس،60)

اینها، بت‌ها معبودهایی هستند که در ما جریان گرفته‌اند و ما را به بند کشیده‌اند. اینها واسطه‌هایی هستند که ما ا در خویش نگاه داشته‌اند.

با فکر و ارزیابی ما، اینها مشخص می‌شوند و شناسایی می‌گدند که چه می‌دهند و چه می‌گیرند و چه سود می‌رسانند و چه کم می‌کنند.

اینها آیه های خداست که تو را در این ارزیابی و شناسایی و سپس در مرحله سنجش و مقایسه، یعنی در دو مرحله فکر و عقل کمک می‌کند تا به عشق خدا و ایمان و توحید برساند و در صراط مستقیم راه بیندازد.

این آیه‌ها برای یادآوری تو، از خدا می‌گوید، از کارها و لطف‌هایش و از بت‌ها می‌گوید و بی‌کاری و محکوم بودنشان.

1.       خَلَقَ کُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديراً (فرقان، 2)

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ (انعام، 1)

یولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ... (فاطر، 13)

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّار ... (رحمن، 14)

سخر لكم ما في السماوات وما في الأرض ... (جاثیه، 13)

اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ32وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ33وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ34 (ابراهیم)

 

2.       الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِکُونَ مِنْ قِطْميرٍ13إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ ....

تو همراه این یادآوری‌هاست که برای مقایسه آماده می‌شوی. با این مقایسه معبودها با خودت و با مقایسه اینها که بی‌کارند و غرامت سنگین هم می‌خواهند با خدایی که می‌دهد و نیازی ندارد، به تکبیرها و به توحید‌ها می‌رسی.

.....

منبع: دیداری تازه با قرآن (صراط)، صفایی حائری، علی، جلد 2، انتشارات لیله‌القدر، ص45

دیداری تازه با قرآن

واژه های قرآن

ما در قرآن به کلمه‌هایی برخورد می‌کنیم. این کلمه‌ها در زبان ما، در گفت‌و‌گوهای روزمره ما هم جریان دارند و در نتیجه بحران شروع می‌شود و گره‌های کور سبز می‌شوند؛ چون ما به برداشت‌هایی دست می‌زنیم که از عادت‌های ما مایه می‌گیرند.

ما به هر کس که ساده و جانماز آبکش بود، مؤمن می‌گفتیم و به هر کس که از ما کنار می‌کشید و لب به جام ما نمی‌زد، متقی می‌گفتیم و هر کس که دست و دلباز می‌شد، محسن می‌گفتیم و هر کس که رام می‌گردید، صابر می‌گفتیم و هر کس که دهانش همراه تسبیح باز و بسته می‌شد، ذاکر و شاکر می‌گفتیم.

ما به این گونه با مؤمن و متقی و محسن و صابر و شاکر و ذاکر ووو عادت کرده بودیم و اکنون که با قرآن و آن کلمه‌های دقیق و تیپ‌های مشخص برخورد می‌کنیم، باز همان‌ها را مطرح می‌کنیم و همان‌ها را می‌فهمیم و یا بهتر بگویم نفهمیده با آنها بازی می‌کنیم و بر آنها ستم می‌نماییم و این ستم از آنجا شروع می‌شود که ما بدون رسیدن به معنا و مقصود، به کلمه‌ها و لفظ‌ها رسیده‌ایم و با الفاظ خالی اُنس گرفته‌ایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیده‌ایم...

اگر ما با حرکت فکری همراه می‌شدیم و در خود می‌جوشیدیم و مطلب و مفهوم‌ها را درک می‌کردیم و آنگاه در به در به دنبال کلمه‌ها می‌گشتیم ... در آن لحظه که به یک کلمه می‌رسیدیم، از آن بهره می‌گرفتیم و همچون تشنه‌های به آب رسیده، کلمه‌ها را قطره قطره می‌چشیدیم و جذب می‌کردیم.

ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیده‌ایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤال‌ها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کرده‌ایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمه‌ها رسیده‌ایم ... و این است که باد کرده‌ایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بی‌رمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شده‌ایم...

اسفناک اینکه، این بیماری و این پرخوری، همه گیر شده و اسفناک‌تر اینکه، این بیماری در ابتدا به عنوان یک افتخار و نشانه سلامتی و روشنفکری هم قلمداد می‌گردد، اما رفته رفته سنگینی و خستگی و ضعف ذهنی را به دنبال می‌آورد و روشنفکر تلنبار شده را به بن‌بست می‌رساند.

اینها با اینکه خیلی دارند، فقیر هستند؛ چون پیش از سؤال، به جواب‌ها رسیده‌اند و پیش از عطش ، به آب.

دوای اینها همان طرح سؤال‌های بنیادی است که بتواند به تفکرات آنها سازمان بدهد تا بتوانند با تفکرات سازمان به مطالعات خویش سروسامانی بدهند و آن را حضم کنند و شیره کشی نمایند.

هیچ چیز بی‌حاصل‌تر از این مطالعات دستوری و کتاب‌ خواندن‌های پیشنهادی نیست که پیش از طرح سؤال و جوشش پرسش‌ها، گریبان‌گیر تازه راه‌ افتاده‌ها و نو مسلمان‌های شعارزده می‌شود.

کسانی که می‌خواهند دیگری را به راهی و به تفکراتی و به مطالعاتی وادار کنند، ناچارند که زودتر زمینه‌ها را فراهم سازند و تشنگی را در طرف بریزند و تنور را داغ کنند و سپس نان بچسبانند و مطالبی و کتاب‌هایی را در دسترس بگذارند.

به این گونه، حرف‌ها زودتر جذب می‌شوند و کلمه‌ها زودتر مفهوم می‌شوند و در عمل شکل می‌گیرند و در خارج پیاده می‌گردند.

این بحث ادامه دارد......... منتظر باشید.

منبع: دیداری تازه با قرآن رشد (تفسیر سوره والعصر)، صفایی حائری، علی، جلد 1، انتشارات لیله‌القدر، ص16